وبلاگ شخصی رامین قلی زاده ارشد فلسفه دین،

نوشتن پروپوزال و کارهای پایان نامه،نوشتن مقاله تایپ و ترجمه،ی متون عمومی با قیمت توافقی و مشاوره تحصیلی و تدریس زبان.09100560571

وبلاگ شخصی رامین قلی زاده ارشد فلسفه دین،

نوشتن پروپوزال و کارهای پایان نامه،نوشتن مقاله تایپ و ترجمه،ی متون عمومی با قیمت توافقی و مشاوره تحصیلی و تدریس زبان.09100560571

وبلاگ شخصی رامین قلی زاده ارشد فلسفه دین،

رامین قلی زاده هستم.دانش آموخته ی فلسفه غرب دانشگاه تهران ودانش آموخته ی مقطع ارشد فلسفه ی دین در دانشگاه تبریز.
لطفا نظر بدهید تا این وبلاگ را درمسیر خوب و علمی تر هدایتش کنیم. ممنونم

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
۱۴
مرداد ۹۷
  1.  
  2. ایمیل نویسنده      ramingholizade@yahoo.com : 

                                                                          

    + رامین قلی زاده، دانش آموخنه فلسفه غرب ، دانسجوی فلسفه دین در دنشگاه تبریز( چاپ شده در جریده ی مغان)

  3. مردن یا مرگ چیست ؟ چیزی جز قطع علایم حیاتی و عدم گردش خون نیست .من مرگ را
  4.  
  5. امر هولناک ورشن مندانه می نامم.
  6. مرگ اندیشی چیزی جز تفکر به مرگ نیست .تفکر و تعقل چه در خلوت و چه در جمع واجتماع  به مرگمی باشد . فکر به این که روزی من  خواهم مرد و دیگر چیزی نخواهم دید .توجه به مرگ که  نتها حقیقت گریز ناپذیر است که همه با آن مواجه خواهیم شد البته تا حال خاظر .من این اصل را تفکر ویرانگر مینامم.
  7. بی معنایی یعنی رنگ باختن تمام امور بارزش دنیا در برابر مرگ . این اصل را اصل بیگانگی با همه امر متعلق به دنیا به جز مرگ می نامم.
  8.  : / فراورده ی  سه مولفه ی  اصل امر هولناک و روشنمندانه و اصل تفکر ویرانگر و اصل بیگانگی اصلی با نام تنهایی است.  عده ای به فکر رهایی از این موقعیت برخواهند خواست و به جستجوی معنا  بر میخیزند یعنی در برابر موقعیت  در _ مرگ _ احاطه شدن  بر میخیزند و در این جاست که مولفه های پیشین گوهری را به وی اعطا میکند . این اصل نهایی را اصل انسانیت می نامم با لوازم . ابزارهای مختص به خودش . بابراین مرگ و توجه به مرگ و اندیشیدن بدان ،  معنای زندگی را روشن خواهد کرد .

v       توضیح و تفصیل اصول مذکور :

سخن را از تفکر و تعقل از منظر امام علی و کتاب مقدس اسلام شروع نمودیم و اصولی چند اشاره نمودیم حال ربط و نسبت انها با همدیگر

تفکر در اسلام مورد تاکید است اما ماهیت تفکر و متعلق تفکر مورد تاکید چیست ؟  اصل سوم میطلبد که ماهتی  فراتر از امور جاری برای تفکر و تعقل در نظر بگیریم . آن ماهیت چیست؟

آیا تا بحال به خودمان فکر کرده ایم ( فکر به معنایی واقعی کلمه ) که چند لحظه یا ساعنت یا هفته یا .....   چند بیل خاک بر روی جسدمان خواهند ریخت ؟  و دیگر تمام میشویم و به چرخه طیعت خواهیم  گشت ؟ آیا تابحال به مرگ به این گونه فکر کرده ایم آیا تابحال خودمان را ؛ واقعا به جای یک اعدامی که دو سه قدم با طناب دار فاصله دارد یا اسیری که سلاحی برروی شقیقه اش قرار دارد و هر لحظه برایش با ترس و لرز میگذرد قرار داه ایم ، این امر یک موقعیت مرزی برای شخص است یا یک موقعیت جهش گونه این یه قول کی یر که گور فیلسوف دانمارکی  .(این همان توجه به اصل اول است . )

همه انسانها طبق فرموده قران  "کل نفس ذایقه الموت " مواجهه با مرگ تنها چیزی است که انسان  ، خود درونش و شخصیت اصلی اش را  در موقغیت در –احاطه – شدن  نشان میدهد .   چون فعلا انسان محکوم به مرگ است و چاره جز تفکر به مرگ ندارد. در گیر شدن با تفکر ویرانگر خیلی گران است . وحشتناک است . بموازات اصل تفکر ویرانگر اصل بیگانگی رخ میدهد. بیگانگی نسبت به همه چیز . تبدیل به شخصی میشود که نمی خواهد در قواعد این دنیا و انتظارات و قواعد و ارزش ها ی که قراردادی هستند شرکت کند چون همیشه در فکر این میباشد که من میمیرم  و اینها به چه کارم می آید؟

این انسان دچار تشویش ، اضطراب، دلهره عصبانیت و ، تلخکامی ، ملال . علاقه نهان به زندگی در کنار بیهوده دانستن آن در بربر مرگ میداند .

 

v       تا به اینجا سعی نمودم از توجه مرگ و رسیدن به مرگ اندیشی را توضیح دهم .

v       بالاخره تنها راهی که فرد بدان میگریزدو پناه میبرد  همان است که آرتور شوپنهاور  فیلسوف آلمانی میگوید  و آن : بازی ( ورق ) است . انسان که خودش را سرگرم بازی میکند در واقع خواه نا خواه میخواهد خودش را از درد و رنج برهاند چون وی می گویید و قایل به این است که  " دنیا پر از درد و رنج است " و قران نیز تاکید دارد که " انا خلقنا الانسان فی الکبد "   . کسی که به تفکر ویرانگر دچار میشود و شب و روز دست به گریبان با آن است  خودش را تنهای مطلق می یابد چون تنها اوست که میمیرد و دیگر تمام میشود . با اینکه همه میمیرند ولی مواجهه واقعی که به قول صادق هدایت " مثل خوره روح ادمی را آهسته در انزاوا بخورد" با امر مذکور ویرانگر و روشنایی بخش است. و همیشه در این مدت انچه ذهنش را مشغول میدارد این مسله حیاتی و اساسی انسانیت است که  به کجا آمده ام ؟!  آمدنم بهر چه بود ؟!  و هدف این زندگی چند ساله در جیست ؟....

v       و از طرفی در این حالت میبیند که  همه ی علوم و معارف و ادیان نیز برایش کارساز نیست چون تعارضی و اختلاف و فرق ه و شعب های مختلفی که   که در بین آنها وجود دارد  ؛ ادمی را به شک و تردید وا میدارد  و همین تعارض در علوم و ادیان  است که از غزالی فقید و فقیه یک عزلت نشن نظافت کار مدارس ساخت .

 

v         لحظات و موقعیت هایی در زنگی انسان بوجود می آید که فرد را بر سر دو راهی می گذارد و این موقیت ها خواستار  گرفتن تصمیم است ، بقول ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی : تصمیم گرفتن شخصیت و وجود و ماهیت مارا میسازد .که به این موقعیت هایی که خواستار تصمیم هستند را موقعیت مرزی می نامند  موقعیت های مرزی خواستار جهش است  و آنهم جهشی از روی تفکر و تعقل. در اینجا انسان بدنبال معنا میگردد و جستجوگر می شود.

7.. در جستجوی معنا : در این حال که وی دچار اموری هولناک و ویرانگر میشود و خود را ببیگانه میبیند نسبت به امور و ارزش های دنیوی که قراردادی هستند به تکاپو می افتد . تکاپو برای چه ؟ جهت یافنن معنای حقیقی . در این جستجو  که راهی برای رهایی است می فهمد که این زندگی چند روزی مادی و فانی ارزش جنگ ، جدال ، خون و خون ریزی ، اختلاس ، فساد دزذی و دروغ ریا  و در نهایت کودتا  و .... را ندارد.

* در این جا باز میگردیم به دو اصل نخستین که تاکید بر تفکر و تعقل داشتند ، همه این فرایندها  و فرایند و فرداورده ی این فرایند در پرتو تفکر و تعقل است و رسالت انبیاء  چیزی جز این نمی باشد .یعنی دعوت به تفکر که روز انسان خواهد مرد . و به مرگ فکر کن تا معنای زندگی را در یابی .

¨        نتیجه اصول 4/5/6/7 رسیدن به معنای زندگی است .

¨        در نهایت فرد در ابتدا خودش مسلح به سلاح تفکر مرگ اندیشانه که روشنایی بخش زندگی می باشد می شود  که از طریق این طرز تفکر میتوان دنیا را گلستان کرد چون گفته شده است که :

                    آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است

                    با دوستان    مروت ،    با   دشمنان    مدارا  

آسایش چه زمانی به دست می اید ؟  زمانی که شخص به مطلوب مورد نظرش برسد و وقتی فرد به مطلوب خودش در سایه تفکر مرگ اندیشانه میرسد فقط یک چیز را در همه ی امور مدنظر قرار می دهد و آنهم مرگ است.

v               یکی دیگر از نتایج این نوع تفکر رسیدن  به این دیدگاه است که باید با همه انسانها که در روی کرده ی زمین قرار دارند خودش را یکی ببینئد " چو عضوی به درد اورد رورگار / دگر عضو هارا نماند قرار  " فردی که به این معنا از زندکی می رسید همدل ، همدرد ، غمخوار ، صادق ، امین و با مردم میشود  و در یک کلام آنچیزی که همه ی ادیان در پی آن هستند یعنی اخلاقی زندگی کردن در این زندگی و دنیای چن روزه   را در سایه تفکر و تعقل در مورد مرگ را میتوان کسب کرد .

کسی که به این درجه از شعور و آگاهی می رسد همدل با مردم میشود ، کمک میکند  ، همه مثل خودش میبیند ، همه را انسان میبیند و نه ابزاار و الت یا پله برای ترقی ، میداند که روزی همه خواهند مرد . به آگاهی مردم میپردازد و با فاسدان و ظالمان به مقابله احسن برمیخیزد . چون دریافنته است که انسان تنهاست و غریب است در این کاءنات و کسی جز خودشان را ندارند.چنین طرز تفکری سرور ستیز میشود و و جود انجمن ها را بجای وجود قراردادهای اجتماعی برا ی اداره ی امور مناسب میبند و این که گفته شده است " انسان گرگ انسان است  " را در سایه تفکر مرگ اندیشانه به صفر یا نزدیک به صفر می توان رسانید .

      آیا پیامبران چیزی غیر از این را انجام میدادند ؟ هر کدام به طرق مختلف با توجه به شرایط موجود مردم را به ارامش و همدلی و اخوت دعوت می نمودندبا اینکه بحث بر سر نحوه ی بر انگیختن آنها نیست و لی وجود انها نعمتی بزرگ را نشان میدهد . که انسانهارا به مرگ متوجه سازد و به تفکر وادارد.

سخن آخر :

منظور از تفکر و  تعقل ، و تدبر در زنگی و و اینکه روزی با مرگ مواجهه خواهیم شد می باشدو  تاکید ایمه و کتاب مقدس اسلام بر این امور نشان میدهد که انسانیت انسان به مرگ اندیش بودنش است روزی دکارت می گفت که " من می اندیشم پس هستم " به نظرم تفسیری که میتوان از ان این جمله داد این است که تا زمانی که انسان تفکر و تعقل به امور مهم و حیاتی میکند انسان است و وقتی از این گونه تفکر فارغ می شود تفاوتی با چارپایان نخواهند داشت .و از طرفی نیز انسان را  "حیوانی ناطق " می گویند . اگر شخصی از این نوع تفکر استفاده ای نکنتد دیگر نمیتوان آنرا انسان نامید و به اصلاح به غیر از انسان هر چیزی میتوان نامیدش.

انسانی که مرگ اندیش نیست انسان نیست و نمونه کامل شخصی به نام دونژوان  میباشد ، چون به خودش توجه ندارد و مثل یک چارپا در لحظه زندگی میکند و کسی که این طرز تفکر را ندارد بقول شوپنهاور خودش را سرگرم میکند.

بنابر این انسانیت انسان بنا به اگفته دو اصل اول به تفکر و تعقل و تدبر مبیاشد و با توجه به مثلث زیر مطلب به خوبی آشکار خواهد شد :                                                                                                        5  معنا

                                                                                                                                                                                       4 جستجوگری

                                                                                 

                                                                                                        1    توجه به مرگ                                                          2 تنهایی

                                                                                                                                          (مرگ اندیشی –بی معنایی)                 

در آخر باید گفت که کسی که از  مردن و مرگ مثل نخود و لوبیا حرف می زند وهیچ تاثیر و جرقه ای در ذهنش ایجاد نمیشود و تعقل نمی پردازد انسان نمی باشد و از آگاهی بهره ای نبرده است . چون حیات ذهنی ما بسیار وسیع است  و آگاهی بخش کوچکی از حیات ذهنی ما را تشکیل میدهد و انسانی که به این اصول ذره ای توجه مبذول نمی کند کنش و واکنش هایش از سر آگاهی نیست بلکه از روی غریزه است . از روی غریزه ای که هم در انسان هست و هم د ر حیوان .

توجه  دایم به ان مثلث معنا ، سبب می شود که فرد  در هر شغل و منصب و جایگاه اجتماعی که دارد بر اساس ان عمل کند و آن را سرلوحه ی کار خود قرار دهد و  چون ثمره مرگ اندیشی جز اخوت ومهربانی نیست چونکه  که تفکر هرفرد در اعمالش ریزش میکند .                                                                                                                                                                       کسی که به این مثلث توجه نمی کند ادمی شرور و جنگ افروز و اختلاس گر و دزد و کودتا گر و در یک کلمه  نا – انسان  می شود.                                                                                                                                                                                           با اینکه در  پشت هر استدلالی استدالای نهفته است با این حال این نوشته ادامه دارد و در قسمت بعد به رابطه ی سیاست و تفکر مرگ اندیشانه وارد خواهیم شد ..... .

منابع : 1. نهج البلاغه 2 - منشاء آگاهی در فرو پاشی ذهن دو ساحتی از جولین جینز   3- رندگی نامه شوپنهاور 4- پدیدار شناسی و فلسفه های هست بودن ،   ترجمه یحی مهدوی 5.مسولیت ،  اراده . آزادی  از ژان پل سارتر6- این ..یا... آن  - و ترس و لرز از کی یه ر که گارد

این نوشته الهامی از این منابع است و نقل و قول مستقیم از کتب مذکور نمیباشد .

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۱۴
ram

نظرات  (۱)

This is a very good essay. It makes me think of a story by the Russian author Leo Tolstoy called "The Death of Ivan Ilyich." In this story, Ivan lives a life where all he worries about is his work and his social status. He wants other people to think what a great person he is. But then he gets very sick and knows that he is going to die. He had never thought about death before. As his death draws near he thinks about how he had lived and he realizes that his life was not meaningful. This realization causes him great pain and regret. If he had lived his life recognizing that he, like everyone else, was going to die, then he would have tried to be good and loving to others, and to help the poor and the needy. But he did not do that. Thinking about death can help us live better lives. Thanks for writing this, Ramin..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی