دین به دو قسم حق و باطل تقسیم میشود.
دین حق، آیینی است که دارای عقاید درست و صحیح و مطابق با واقع بوده و رفتارهایی را مورد توصیه و تاکید قرار میدهد که از ضمانت کافی برای صحت و اعتبار برخوردار باشند و دین باطل چنین نیست.
خداوند در قرآن کریم به پیامبر خطاب میکند به کافران بگو: «لَکمُْ دِینُکُمْ وَ لىَِ دِین» دین و آیین شما براى خودتان، و دین و آیین من براى خودم. (کافرون/6)
به جهت اینکه آشنایی با ادیان حق و باطل، فواید بسیاری دارد، از جمله: 1. انسان ذاتا کنجکاو است و دوست دارد از چگونگی عقاید و اعمال دیگران مطلع باشد، 2. مطالعه افکار، اعمال و تاریخ ادیان باعث میشود تاثیر شگفت آور دین در زندگى بشر و نقش آن در شکوفایى علم و هنر روشن شود، 3. تحقیق درباره ادیان براى دینداران سود معنوى دارد و به باورهاى دینى ایشان عمق مىبخشد. حق را از باطل بهتر تشخیص میدهند و آنان در بحث خود، کژیها و نابهنجاریهاى ادیان دیگر را میفهمند، 4. فهم درست اعتقادات و اعمال دینى ملتها میسر میشود و تنها پس از آن مىتوان راه راست را به آنان نشان داد و کاستیهاى آن ادیان را تفهیم کرد. به همین منظور مجموعه آشنایی با ادیان جهان را تقدیم مخاطبان گرامی میکنیم.
در ادامه معرفی آیینهای هندوستان، آیین «جین» از نظر میگذرد:
آیین جین
از جمله شاخههاى هندوئیسم، آیین جین (Jaina) به معناى پیروز است که شش قرن قبل از میلاد پایهگذارى شد.
سرگذشت مهاویرا
به اعتقاد جینها بنیانگذار این آیین، مهاویرا (Mahavira) یعنى بزرگ قهرمان، نامیده مىشود که 23 پیشوا طى هزاران سال قبل از او برخاستهاند و او بیست و چهارمین پیشواست.
مهاویرا در قرن ششم قبل از میلاد در یک خانواده اشرافى هندوستان متولد شد. وى در سى سالگى دنیا را ترک کرد و پس از ریاضتهاى طولانى به حقیقت دست یافت. او پس از گستردن آیین خود به سال 526 ق .م قالب تهى کرد و به نیروانا پیوست.
سنت شگفتآور «جینها»
شگفتآورترین سنت این قوم این است که پوشیدن لباس را حرام مىدانند و معتقدند معاویرا در حال ریاضت و ترک تعلقات نفسانى، پس از مشاهده تعلق خاطر خود به حیا، همه لباسهاى خود را بیرون آورد و تا آخر عمر برهنه به سر برد!
در حدود سال 79 ق .م میان پیروان این مذهب در مورد حدود برهنگى اختلاف و دودستگى پدید آمد:
فرقه «آسمان جامگاهان» هیچ لباسى را نپذیرفتند، در حالى که فرقه «سفید جامگان» گفتند استفاده از اندکى پارچه جایز است.
تأثیر جینها بر گاندی رهبر انقلاب هندوستان
گاندى رهبر انقلاب هندوستان تحت تاثیر این آیین، لباسهاى دوخته ایام جوانى را کنار نهاد و تنها از مقدارى پارچه سفید استفاده مىکرد. (البته شاید علل دیگری از جمله مبارزه با فرهنگ بیگانه نیز داشته باشد.)
به نظر جینها، زنان راهی به سوی کمال ندارند
دریوزگى و خوارى از فضائل محسوب مىشود. به عقیده آسمان جامگان، زنان راهى به کمال ندارند و براى این امر باید به انتظار مرد شدن در دورههاى بعدى تناسخ باقى بمانند.
آیین جین، علاوه بر پذیرش معارف هندویى، مسائل تازهاى را مطرح مىکند و بر قواعد اخلاقى شدیدى اصرار مىورزد.
راه رستگاری به عقیده جینها
به عقیده جینها رستگارى بر دو اصل استوار است یکى ریاضت کشى و دیگرى پرهیز از آزار جانداران که تا نباتات و جمادات پیش مىرود.
آنها حتی کندن زمین براى کشاورزى را ممنوع میدانند. معمولا پارچهاى بر دهان مىبندند که مبادا حیوان ریزى ناخواسته به دهانشان وارد شود و نابود شود.
آنان آب را قبل از نوشیدن صاف مىکنند که مبادا کرمى وارد دهان شود و جان بدهد.
همچنین جاروبى از پر طاووس در دست مىگیرند و حشرات ریز را از مسیر خود دور مىکنند.
بالاترین ریاضت جینها
بالاترین ریاضت از نظر جینها، عدم فعالیت و کناره گیری از مشارکت در امور دنیوی است.
خودکشی در آیین جین
خودکشى از طریق ترک طعام و شراب، فضیلتى بسیار بزرگ به شمار مىآید و خود مهاویرا نیز به این شیوه در گذشته است.
کتب مذهبى
این قوم نیز فرهنگ دینى مکتوب دارد و تعداد 39 کتاب دینى به آنان نسبت دادهاند. از جمله یادگارهاى آنان در مساله شناخت حقیقت وجود، داستان فیلى است که آن را در جاى تاریکى قرار داده بودند و مردم مىخواستند با دست مالیدن از شکل فیل آگاه شوند و هر کدام قضاوتى نادرست در این باب مىکردند.
مولانا در مثنوی این حکایت را به قصد خاصی که داشته آورده است:
پیل اندر خانه تاریک بود / عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی / اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود / اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد / گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید / آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود / گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید / فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف / آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس / نیست کف را بر همه او دسترس
چشم دریا دیگرست و کف دگر / کف بهل وز دیده دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب / کف همیبینی و دریا نه عجب
ما چو کشتیها بهم بر میزنیم / تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب / آب را دیدی نگر در آب آب
درباره مراد و منظور مولوی از نقل این شعر، بیان علامه جعفری و آیتالله جوادی آملی را میآوریم:
علامه جعفری درباره این شعر مثنوی میگوید: بینایى حس طبیعى حکم آن دست را دارد که تنها ظاهر تجسّم یافته حقایق را لمس مىکند، دیگر کارى به همه موجودیت حقایق ندارد، چشم دریا بین چیزى است، و چشم کف بین چیز دیگرى، حال که تو در راه دریافت حقایق گام گذاشتهاى، این بینایى کف بین را رها کن و آن دیده دریا بین را به دست آور، این کفهایى را که در سطح دریا حقیقت مىبینى، حرکت و جنبش خود را از دریا در مىیابند. (محمدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى: 2/141)
آیتالله جوادی آملی در این باره میگوید: مولوی نمیگوید که سخن همه این افراد درباره فیل صحیح است تا نتیجه گرفته شود که همه برحقند؛ بلکه مولوی همه را تخطئه میکند و میگوید: چون افراد، راه صحیح معرفت را (عرفان) نرفتهاند، فیل را نشناختهاند. از اینرو، هیچ یک بر حق نیستند؛ اما عارف که فیل را شناخت، بر حق است.
پس، مولوی، عارف را تصویب و تأیید میکند و دیگران را تخطئه و رد.
او میگوید که همه آنها اشتباه کردهاند، اما چون در تاریکی بودند، معذورند؛ ولی باید تلاش کرد تا فضا روشن شود و در روشنایی، واقع را آن گونه که هست یافت و اگر کسی عمداً به تاریکی رفت و چراغ به همراه نبرد یا سخن روشن بینان را باور نکرد، معذور نیست.
بنابراین، باید نور معرفت را از برهان کامل عقل و راه نقل یعنی قرآن و عترت تحصیل کنیم و با آن نور وارد جهانشناسی شویم و وقتی با این چراغ نورانی وارد جهان بینی شدیم، مییابیم که حقیقت، یکی است و راه مستقیم نیز برای معرفت واقع و تأمین سعادت وجود دارد. (دینشناسی - صفحه 221)
پیروان کنونی آیین جین
هم اکنون حدود 3 میلیون پیرو آیین جین در هندوستان وجود دارد که البته بر تن آنان لباس کامل هست و به جاى گدایى، سرگرم تجارت هستند و وضع اقتصادى خوبى دارند!
آنان آیین خود را نوسازى کردهاند و تنها قدیسان و اندکى از آنها در زندگى به آن روشهاى گذشته زندگی میکنند.
اما تسلسل میخواهد تسلسل قطع شود و به نقطه ای برسد که علتالعلل نه بعنوان بینهایت قائم به ذات بلکه علتی مثل سایر علل دیگر و لازم نیست زنجیره ی علل خطی باشد اما مهم در این جاست این است که. |اصل علیت ،اصل تسلسل را نقض می کند .از طریق رسیدن به علت تعلل قائم به ذات
برای خواندن ادامه ی مطالب اینجا را کلیک کنید.
ایمیل نویسنده ramingholizade@yahoo.com :
+ رامین قلی زاده، دانش آموخنه فلسفه غرب ، دانسجوی فلسفه دین در دنشگاه تبریز( چاپ شده در جریده ی مغان)
v توضیح و تفصیل اصول مذکور :
سخن را از تفکر و تعقل از منظر امام علی و کتاب مقدس اسلام شروع نمودیم و اصولی چند اشاره نمودیم حال ربط و نسبت انها با همدیگر
تفکر در اسلام مورد تاکید است اما ماهیت تفکر و متعلق تفکر مورد تاکید چیست ؟ اصل سوم میطلبد که ماهتی فراتر از امور جاری برای تفکر و تعقل در نظر بگیریم . آن ماهیت چیست؟
آیا تا بحال به خودمان فکر کرده ایم ( فکر به معنایی واقعی کلمه ) که چند لحظه یا ساعنت یا هفته یا ..... چند بیل خاک بر روی جسدمان خواهند ریخت ؟ و دیگر تمام میشویم و به چرخه طیعت خواهیم گشت ؟ آیا تابحال به مرگ به این گونه فکر کرده ایم آیا تابحال خودمان را ؛ واقعا به جای یک اعدامی که دو سه قدم با طناب دار فاصله دارد یا اسیری که سلاحی برروی شقیقه اش قرار دارد و هر لحظه برایش با ترس و لرز میگذرد قرار داه ایم ، این امر یک موقعیت مرزی برای شخص است یا یک موقعیت جهش گونه این یه قول کی یر که گور فیلسوف دانمارکی .(این همان توجه به اصل اول است . )
همه انسانها طبق فرموده قران "کل نفس ذایقه الموت " مواجهه با مرگ تنها چیزی است که انسان ، خود درونش و شخصیت اصلی اش را در موقغیت در –احاطه – شدن نشان میدهد . چون فعلا انسان محکوم به مرگ است و چاره جز تفکر به مرگ ندارد. در گیر شدن با تفکر ویرانگر خیلی گران است . وحشتناک است . بموازات اصل تفکر ویرانگر اصل بیگانگی رخ میدهد. بیگانگی نسبت به همه چیز . تبدیل به شخصی میشود که نمی خواهد در قواعد این دنیا و انتظارات و قواعد و ارزش ها ی که قراردادی هستند شرکت کند چون همیشه در فکر این میباشد که من میمیرم و اینها به چه کارم می آید؟
این انسان دچار تشویش ، اضطراب، دلهره عصبانیت و ، تلخکامی ، ملال . علاقه نهان به زندگی در کنار بیهوده دانستن آن در بربر مرگ میداند .
v تا به اینجا سعی نمودم از توجه مرگ و رسیدن به مرگ اندیشی را توضیح دهم .
v بالاخره تنها راهی که فرد بدان میگریزدو پناه میبرد همان است که آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی میگوید و آن : بازی ( ورق ) است . انسان که خودش را سرگرم بازی میکند در واقع خواه نا خواه میخواهد خودش را از درد و رنج برهاند چون وی می گویید و قایل به این است که " دنیا پر از درد و رنج است " و قران نیز تاکید دارد که " انا خلقنا الانسان فی الکبد " . کسی که به تفکر ویرانگر دچار میشود و شب و روز دست به گریبان با آن است خودش را تنهای مطلق می یابد چون تنها اوست که میمیرد و دیگر تمام میشود . با اینکه همه میمیرند ولی مواجهه واقعی که به قول صادق هدایت " مثل خوره روح ادمی را آهسته در انزاوا بخورد" با امر مذکور ویرانگر و روشنایی بخش است. و همیشه در این مدت انچه ذهنش را مشغول میدارد این مسله حیاتی و اساسی انسانیت است که به کجا آمده ام ؟! آمدنم بهر چه بود ؟! و هدف این زندگی چند ساله در جیست ؟....
v و از طرفی در این حالت میبیند که همه ی علوم و معارف و ادیان نیز برایش کارساز نیست چون تعارضی و اختلاف و فرق ه و شعب های مختلفی که که در بین آنها وجود دارد ؛ ادمی را به شک و تردید وا میدارد و همین تعارض در علوم و ادیان است که از غزالی فقید و فقیه یک عزلت نشن نظافت کار مدارس ساخت .
v لحظات و موقعیت هایی در زنگی انسان بوجود می آید که فرد را بر سر دو راهی می گذارد و این موقیت ها خواستار گرفتن تصمیم است ، بقول ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی : تصمیم گرفتن شخصیت و وجود و ماهیت مارا میسازد .که به این موقعیت هایی که خواستار تصمیم هستند را موقعیت مرزی می نامند موقعیت های مرزی خواستار جهش است و آنهم جهشی از روی تفکر و تعقل. در اینجا انسان بدنبال معنا میگردد و جستجوگر می شود.
7.. در جستجوی معنا : در این حال که وی دچار اموری هولناک و ویرانگر میشود و خود را ببیگانه میبیند نسبت به امور و ارزش های دنیوی که قراردادی هستند به تکاپو می افتد . تکاپو برای چه ؟ جهت یافنن معنای حقیقی . در این جستجو که راهی برای رهایی است می فهمد که این زندگی چند روزی مادی و فانی ارزش جنگ ، جدال ، خون و خون ریزی ، اختلاس ، فساد دزذی و دروغ ریا و در نهایت کودتا و .... را ندارد.
* در این جا باز میگردیم به دو اصل نخستین که تاکید بر تفکر و تعقل داشتند ، همه این فرایندها و فرایند و فرداورده ی این فرایند در پرتو تفکر و تعقل است و رسالت انبیاء چیزی جز این نمی باشد .یعنی دعوت به تفکر که روز انسان خواهد مرد . و به مرگ فکر کن تا معنای زندگی را در یابی .
¨ نتیجه اصول 4/5/6/7 رسیدن به معنای زندگی است .
¨ در نهایت فرد در ابتدا خودش مسلح به سلاح تفکر مرگ اندیشانه که روشنایی بخش زندگی می باشد می شود که از طریق این طرز تفکر میتوان دنیا را گلستان کرد چون گفته شده است که :
آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
آسایش چه زمانی به دست می اید ؟ زمانی که شخص به مطلوب مورد نظرش برسد و وقتی فرد به مطلوب خودش در سایه تفکر مرگ اندیشانه میرسد فقط یک چیز را در همه ی امور مدنظر قرار می دهد و آنهم مرگ است.
v یکی دیگر از نتایج این نوع تفکر رسیدن به این دیدگاه است که باید با همه انسانها که در روی کرده ی زمین قرار دارند خودش را یکی ببینئد " چو عضوی به درد اورد رورگار / دگر عضو هارا نماند قرار " فردی که به این معنا از زندکی می رسید همدل ، همدرد ، غمخوار ، صادق ، امین و با مردم میشود و در یک کلام آنچیزی که همه ی ادیان در پی آن هستند یعنی اخلاقی زندگی کردن در این زندگی و دنیای چن روزه را در سایه تفکر و تعقل در مورد مرگ را میتوان کسب کرد .
کسی که به این درجه از شعور و آگاهی می رسد همدل با مردم میشود ، کمک میکند ، همه مثل خودش میبیند ، همه را انسان میبیند و نه ابزاار و الت یا پله برای ترقی ، میداند که روزی همه خواهند مرد . به آگاهی مردم میپردازد و با فاسدان و ظالمان به مقابله احسن برمیخیزد . چون دریافنته است که انسان تنهاست و غریب است در این کاءنات و کسی جز خودشان را ندارند.چنین طرز تفکری سرور ستیز میشود و و جود انجمن ها را بجای وجود قراردادهای اجتماعی برا ی اداره ی امور مناسب میبند و این که گفته شده است " انسان گرگ انسان است " را در سایه تفکر مرگ اندیشانه به صفر یا نزدیک به صفر می توان رسانید .
آیا پیامبران چیزی غیر از این را انجام میدادند ؟ هر کدام به طرق مختلف با توجه به شرایط موجود مردم را به ارامش و همدلی و اخوت دعوت می نمودندبا اینکه بحث بر سر نحوه ی بر انگیختن آنها نیست و لی وجود انها نعمتی بزرگ را نشان میدهد . که انسانهارا به مرگ متوجه سازد و به تفکر وادارد.
سخن آخر :
منظور از تفکر و تعقل ، و تدبر در زنگی و و اینکه روزی با مرگ مواجهه خواهیم شد می باشدو تاکید ایمه و کتاب مقدس اسلام بر این امور نشان میدهد که انسانیت انسان به مرگ اندیش بودنش است روزی دکارت می گفت که " من می اندیشم پس هستم " به نظرم تفسیری که میتوان از ان این جمله داد این است که تا زمانی که انسان تفکر و تعقل به امور مهم و حیاتی میکند انسان است و وقتی از این گونه تفکر فارغ می شود تفاوتی با چارپایان نخواهند داشت .و از طرفی نیز انسان را "حیوانی ناطق " می گویند . اگر شخصی از این نوع تفکر استفاده ای نکنتد دیگر نمیتوان آنرا انسان نامید و به اصلاح به غیر از انسان هر چیزی میتوان نامیدش.
انسانی که مرگ اندیش نیست انسان نیست و نمونه کامل شخصی به نام دونژوان میباشد ، چون به خودش توجه ندارد و مثل یک چارپا در لحظه زندگی میکند و کسی که این طرز تفکر را ندارد بقول شوپنهاور خودش را سرگرم میکند.
بنابر این انسانیت انسان بنا به اگفته دو اصل اول به تفکر و تعقل و تدبر مبیاشد و با توجه به مثلث زیر مطلب به خوبی آشکار خواهد شد : 5 معنا
4 جستجوگری
1 توجه به مرگ 2 تنهایی
(مرگ اندیشی –بی معنایی)
در آخر باید گفت که کسی که از مردن و مرگ مثل نخود و لوبیا حرف می زند وهیچ تاثیر و جرقه ای در ذهنش ایجاد نمیشود و تعقل نمی پردازد انسان نمی باشد و از آگاهی بهره ای نبرده است . چون حیات ذهنی ما بسیار وسیع است و آگاهی بخش کوچکی از حیات ذهنی ما را تشکیل میدهد و انسانی که به این اصول ذره ای توجه مبذول نمی کند کنش و واکنش هایش از سر آگاهی نیست بلکه از روی غریزه است . از روی غریزه ای که هم در انسان هست و هم د ر حیوان .
توجه دایم به ان مثلث معنا ، سبب می شود که فرد در هر شغل و منصب و جایگاه اجتماعی که دارد بر اساس ان عمل کند و آن را سرلوحه ی کار خود قرار دهد و چون ثمره مرگ اندیشی جز اخوت ومهربانی نیست چونکه که تفکر هرفرد در اعمالش ریزش میکند . کسی که به این مثلث توجه نمی کند ادمی شرور و جنگ افروز و اختلاس گر و دزد و کودتا گر و در یک کلمه نا – انسان می شود. با اینکه در پشت هر استدلالی استدالای نهفته است با این حال این نوشته ادامه دارد و در قسمت بعد به رابطه ی سیاست و تفکر مرگ اندیشانه وارد خواهیم شد ..... .
منابع : 1. نهج البلاغه 2 - منشاء آگاهی در فرو پاشی ذهن دو ساحتی از جولین جینز 3- رندگی نامه شوپنهاور 4- پدیدار شناسی و فلسفه های هست بودن ، ترجمه یحی مهدوی 5.مسولیت ، اراده . آزادی از ژان پل سارتر6- این ..یا... آن - و ترس و لرز از کی یه ر که گارد
این نوشته الهامی از این منابع است و نقل و قول مستقیم از کتب مذکور نمیباشد .
چند روزیست که به دادگاه و قضاوت و قصاص فکر میکنم. قاضی باید بی طرف و به دور از احساس باشد و درست و عقلانی حکم دهد. قصاص هم مربوط به طرف خاطی باید باشد.مثلا من که کسی را ضرری رسانده ام ،،فاعل منم و قصاص باید در مورد من صورت گیرد.
به نظرم عادلانه ترین صورت همین هست.
اما دادگاه و قصاص و جریان دیگری نیز هست که ن میدانم اسمش را چه بگذارم؟! قاضی #نامتشخص و دور از دسترس و جریان تعطیل و در عین حال من حبل الورید هست.
ظاهرا بی طرف و سریع الحساب .
همان ماجرای بالا را که در مورد دادگاه و قصاص در عالم بشری را گفتم را به یاد آورید .
فاعل من ،به کسی ضرر می رسانم اما در عین حال به جای اینکه از فاعل قصاص مستقیم گرفته شود ،،،بجایش پسر،دختر ،مادر یا یکی از بستگان را مجازات میکند تا فاعل سر عقل بیاید ... من که قصاص عالم بشری را عادلانه نه میبینم.
ولی بین این دو قصاص و تنبیه کردن به نظرتان کدام عادلانه تر است؟؟؟ قصاص مستقیم فاعل یا قصاص غیر مستقیم فاعل؟؟؟ و نیز
کدام دادگاه بهتر است و عادلانه تر است ؟ اگر دادگاه بشری نا عادلانه هست آیا میشود آنرا دادگاه نامید؟ یا قصاص و دادگاه الهی نا عالانه است چگونه میشود آنرا توجیه کرد و بدان معتقد بود؟؟؟
مساله ی نفس و بدن و چگونگی ارتباط این دو باهم و اصلا چگونگی سازگاری یک امر مادی با امر غیر مادی سالیان سال است که ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته و کرده است. در این نوشتار سعی شده است خلاصه ای از دیدگاههای ملاصدرا و ابن سنارا بیان کنیم امیدواریم مفید واقع شود.
برای دانلود فایل ورد اینجا را کلیک نمایید.